- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به تسلئی که دادی نگذاشت کار خود را بتو باز می سپارم دل بیقرار خود را
2 چه دلی که محنت او ز نفس شماری او که بدست خود ندارد رگ روزگار خود را
3 بضمیرت آرمیدم تو بجوش خود نمائی بکناره برفکندی در آبدار خود را
4 مه و انجم از تو دارد گله ها شنیده باشی که بخاک تیره ما زده ئی شرار خود را
5 خلشی به سینهٔ ما ز خدنگ او غنیمت که اگر بپایش افتد نبرد شکار خود را