- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دربان نکند جرأت و خاصان ملک هست گوید که بسلطان که مرا کار شد از دست؟
2 مگسل ز من ای مهر گسل رشته الفت کز هم چو گسستی نتوانیش بهم بست
3 از کرده پیشمان شدی اکنون تو که ما را برخاست ز دل آهی و تیری ز کمان جست
4 ترسم که زیان بینی ازین شیوه بیندیش تا چند توان سوخت دلی یا جگری خست
5 نازت بکشم زانکه کسی همچون توام نیست زارم بکشی زانکه بسی همچو منت هست
6 عارض بودت ماه نه چون ماه فلک مات قامت بودت سر و نه چون سرو چمن پست
7 من بیخودم از ضعف، حریفان برسانید دستم بگریبان که بشد دامنم از دست
8 ای قاصد فرخنده پی، از دوست خدا را ما را خبری نیست بگو گر خبری هست
9 برخیز که در کار رحیلند رفیقان خواهی اگر ای خفته برین قافله پیوست
10 ای خواجه ببخشای بدرماندگی ما دادیم ز کف مایه و ماندیم تهیدست
11 کی بر سر این چشمه زنم خیمه که رفتند خلقی همه لب تشنه و این چشمه همان هست
12 افسوس که در دام، طبیب اینهمه ماندیم در حسرت صیدی که ز کنج قفسی رست