بدی از الهامی کرمانشاهی شاهدنامه (چر خیابان باغ فردوس) 107

1 بدی کامل پاک دین داشت نام به دل کینه ها داشت ازشاه شام

2 به بن سعد زشت اختر بدسگال چنین گفت آن کامل بی همال

3 که بینم بسی زار و پژمان تو را به کام خود اندر هراسان تو را

4 به من راز پنهان خود بازگوی که بینم دراین چیست رای نکوی

5 بدو مرد بد کیش ناپاک گفت که راز از تو هرگز نیارم نهفت

6 مرا پور مرجانه بنواخته به منشور ری سر برافراخته

7 که لشگر سوی کربلا برکشم حسین علی را به خون درکشم

8 چه نوشم دل آسوده یک جرعه آب چه درخون کشم زاده ی بوتراب

9 ولی در هراسم ز انجام کار که چون بگذرد زین سپس روزگار

10 به هر جا که بر پا شود انجمن بگویند با هم چنین مرد و زن

11 که از دین پی ری عمر دست شست ابا پور دارای دین رزم جست

12 تو را اندرین کاربر – چیست رای بیندیش وآنگاه پاسخ سرای

13 شنید این چو آن پیر روشن ضمیر بماند ازجوابش سرافکند زیر

14 پس آنگه برآشفت وبا او بگفت که مانا تو رابخت بیدار خفت

15 تفو باد برجان پرکین تو بدا بر تو وکیش وآیین تو

16 نبودت مگر شرمی ازکردگار که راندی چنین گفت نا استوار

17 برآنی که سبط پیمبر کشی گرانمایه فرزند حیدر کشی

18 سرتاجداری زنی برسنان که بوسد زمین پیش او آسمان

19 تنی را به خاک افکنی خوار وزار که بر دوش خیرالبشر شد سوار

20 تو را با جهان آفرین جنگ چیست؟ به پیکار پیغمبر آهنگ چیست؟

21 گواه است برگفت من کردگار کنی گر به رای بد این زشت کار

22 نمانی به دنیا به جز اندکی به دوزخ شتابی دو منزل یکی

23 ستم پیشه اهریمن سهمگین برآشفت وبا پیر گفت این چنین:

24 زمردن چه ترسانی ایدون مرا؟ نمایی ازین ره دگرگون مرا

25 به خونریزی از زاده ی فاطمه به ده سال گردم شبان رمه

26 به ری در همی مرزبانی کنم طرب سازم وکامرانی کنم

27 بدو گفت پیر ارتو را هست عقل نیوش از بیان من این نغز نقل