1 یاران مزهٔ عبرت از این مائده بردند در نان و نمکها قسمی بود که خوردند
2 در چشمهٔ شرم آب نماند از دل بیدرد کردند جبین بینم و چشمی نفشردند
3 آه از شرری چند کز افسون تعلق دندان به دل سنگ فشردند و نمردند
4 امواج به صد تک زدن حسرت گوهر آخر کف پا آبله کردند و فسردند
5 هر چینی از این بزم شکست دگر آورد موی سر فغفور چه مقدار ستردند
6 چون شمع در این صومعه از شرم فضولی تسلیم سرشتان به عرق سبحه شمردند
7 در خاک طلب بیدل اثرهای ضعیفان لغزش قدمی بود که چون اشک سپردند
دیدگاهها **