1 یار آن کسی بود که به کارت نگه کند باری نگه کنی، دوسه بارت نگه کند
2 گاه دعا به نالهٔ زیرت چو گوش کرد روز بلا به گریهٔ زارت نگه کند
3 روزی اگر ترا به میان در کشد غمی دستی بگیرد و ز کنارت نگه کند
4 بار کسی بکش، که ز پای ار بیوفتی باری به اوفتادن بارت نگه کند
5 چون مست شد ز بادهٔ اندوه او سرت جامی دو کم دهد، به خمارت نگه کند
6 از مهر دوستی چه کنی فخر؟ کو ز کبر هر ساعتی به دیدهٔ عارت نگه کند
7 اغیارات ار نگه نکند هیچ باک نیست چون اوحدی بکوش، که یارت نگه کند