- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 یار برداشت ز رخ پرده برای دل من برد از من دل و بنشست بجای دل من
2 نتوان گفت زمینست و سما خلوت دوست خلوت سلطنت اوست سرای دل من
3 دل من بارگه سلطنت فقر و فناست آسمانست و زمینست گدای دل من
4 عشق با آنکه هوای من و آب من ازوست تربیت یافته از آب و هوای دل من
5 پنجه حسن که معمار بنای ابدیست کرد از آب و گل عشق بنای دل من
6 ایکه از غرب افق میطلبی کرد اشراق آفتاب ازل از شرق سمای دل من
7 دل من کشتی نوحست بدریای فنا ناخدای دل کشتیست خدای دل من
8 دید ناهار نحیف هستم و بیمار و ضعیف حق غذای دل من گشت و دوای دل من
9 برخ زرد من آن نرگس بیمار گشود یار بگشود در دار شفای دل من
10 سایه افکند کسای دل من بر ملکوت جبرئیلست ز اصحاب کسای دل من
11 دل مرا بس برو ای دنیی بی صبر و ثبات نگرفتست تعلق بتو رای دل من
12 دل من جوی اگر طالب نوری که هباست آفتاب فلک از نور و ضیای دل من
13 در مکانیست کزو نیست برون کون و مکان که سر کون و مکان باد فدای دل من
14 نرسیدند بسر منزل مقصود صفا مگر آن قوم که رفتند بپای دل من