- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 یارب آن سرو که پرورده ای از اشک منش آفت صرصر بیگانه ببر از چمنش
2 خاتم لعل سلیمانی او باز آورد پیش از آن دم که برد آب و صفا اهرمنش
3 عشق شوریدگیم می طلبد می ترسم که پریشان کند این خواب پریشان ز منش
4 شهر برهم خورد ار باد به زلفش گذرد که کمینگاه صد آشوب بود هر شکنش
5 رسن زلف چو در چاه ذقن آویزد ابله آنست که در چه نرود از رسنش
6 پارسایی که به سوداش دل از دست دهد گر فرشتست که باشد خطر از خویشتنش
7 دهر از افسانه و افسون لبش پر شده است گرچه دانم نبرد ره به دهانش سخنش
8 چون سحر پرده اغیار بدرم تا چند همچو گل شب به هوا پاره کند پیرهنش
9 عشق بی آتش و بی دود همه سوختن است عاشق آن نیست که خود داغ نهد بر بدنش
10 تندرستیم و ز رنجوری خود در تابیم هرکه را رو دهد این عارضه بستر فکنش
11 به امیدی که غزل های «نظیری » خوانی بالد از شوق تو چون غنچه زبان در دهنش