-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 یار آمد از درم سحری در فراز کرد برقع گشود و روی چو خورشید باز کرد
2 هم بر دل شکسته در خرمی گشاد هم بر روان خسته در عیش باز کرد
3 اول ز راه لطف در آمد به دلبری آخر ربود چون دلم آهنگ ناز کرد
4 افتادمش به پا ز ره عجز و مسکنت کف بر سرم نهاد و مرا سرفراز کرد
5 سوی خزان عمر خزان بردم آن بهار صد در برویم از گل رخسار باز کرد
6 گفتم چه میکنند بدلهای عاشقان گفت آنچه باروان و دل صید باز کرد
7 گفتم که میرسد بسرا پردهٔ قبول گفت آنکه از قبول کسان احتراز کرد
8 گفتم بکنه سرّ حقایق که میرسد گفتا کسی که از دو جهان جوی باز کرد
9 پا از گلیم خویش مکش کی توان رسید در گرد آنکه بر دو جهان در فراز کرد
10 دامان نگاه دار و گریبان، نمیتوان با آستین کوته دستی دراز کرد
11 بگذار کبریا ز در مسکنت در آ خاتم بعرش هم به تضرع نماز کرد
12 هر جان گداز یافت ز سوزی و جان فیض دل بوتهٔ محبت جانان گداز کرد