رخت تمکین مرا عشق به از اوحدی مراغه‌ای غزل 67

اوحدی مراغه‌ای

آثار اوحدی مراغه‌ای

اوحدی مراغه‌ای

رخت تمکین مرا عشق به یک بار بسوخت

1 رخت تمکین مرا عشق به یک بار بسوخت آتشم در جگر خسته شد و زار بسوخت

2 بنشستم که: نویسم سخن عشق و ز دل شعله‌ای در قلم افتاد، که طومار بسوخت

3 دل یاران، تو نگفتی که بسوزد بر یار؟ ما خود آن یار ندیدیم که بر یار بسوخت

4 چاره جز سوختن و ساختنم نیست کنون کاندکی کرد مرا چاره و بسیار بسوخت

5 گر ببینی تو طبیب دل مجروح مرا گو: گذر کن تو بدین گوشه که بیمار بسوخت

6 گفتم: از باغ رخش تازه گلی باز کنم نور رویش جگرم را بتر از خار بسوخت

7 سخن سوختن عشقت اگر باور نیست ز اوحدی پرس، که بیچاره درین کار بسوخت

عکس نوشته
کامنت
comment