اقلیم درد را سحر و شام از اسیر شهرستانی غزل 185

اسیر شهرستانی

آثار اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

اقلیم درد را سحر و شام دیگر است

1 اقلیم درد را سحر و شام دیگر است مستان عشق را رم و آرام دیگر است

2 عنقا به زور بال تجرد بلند شد بی قید نام و ننگ شدن نام دیگر است

3 دردسر خمار ندارد شراب عشق دل مست ساقی دگر و جام دیگر است

4 سرسایه ای چو سایه تیغ تو جست اسیر او را در این دیار سرانجام دیگر است

عکس نوشته
کامنت
comment