- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دعوی عشق و عقل گفتارست معنی عقل و عشق کردارست
2 عشق را بیخودی صفت باشد عشق را خون دل صلت باشد
3 هرکرا عشق چهره بنماید دل و جانش بجمله برباید
4 کس نیاید به عشق بر پیروز عشق عَنقای مُغربست امروز
5 عشق را کیستی نگویی تو بر دَرِ عاشقی چه پویی تو
6 عاشقی کار شیرمردانست نه به دعویست بل به برهانست
7 هرکه را سر به از کلاه بُوَد بر سرِ او کُله گناه بُوَد
8 کانکه در عشق شمع ره باشد همچو شمع آتشین کله باشد
9 کودکی رَو ز دیو چشم بپوش طفل راهی تو شو ز خود خاموش
10 دست چپ را ز دست راست بدان تا ز تقلید نشمری ایمان
11 عشق مردان بود به راه نیاز عشق تو هست سوی نان و پیاز
12 در ره بینیازی ای درویش رَو تو بیگانهوار از پی خویش
13 کوشش از تن طلب کشش از جان جوشش از عشق دان چشش ز ایمان
14 بهرِ جان سعادت اندیشت هشت خوانست هفت خوان پیشت
15 عشق چون شمع زنده خواهد مَرد دیده و دل سپید و طلعت زرد
16 هرکجا حسن و دلکشی باشد غمزه با شوخی و خوشی باشد
17 آن چنانی ز عشق و طبع و مزیج که نسنجی به چشم عاقل هیچ
18 کی درآیی به چشم اهل خرد تو فروشی نفاق و نفس خرد
19 تا تو او را فروشی این سلعت او به هر دم نوت دهد خلعت
20 سلعتش ساعتیست با تو و بس خلعتش دام و درد و بند و قفس
21 گر از این دام و بند او برهی کفش بیرون کنی کُله بنهی