1 میخانه چو من رند نکو نام ندارد از می کشیم شکوه لب جام ندارد
2 از ثابت و سیاره گردون بحذر باش کاین مزرعه یکدانه بیدام ندارد
3 هر سنگ که خورد از کف اطفال نگهداشت دیوانه مگو فکر سرانجام ندارد
4 پیوستگی مقصدم از پا ننشاند گر موج بساحل رسد آرام ندارد
5 در چارسوی دهر خریدار وفا نیست با آنکه متاعیست که ایام ندارد
6 از او سر اگر رنجه شود تلخ نگوید همچون لب ساغر لب دشنام ندارد
7 در زلف دل سوخته ام بهر چه بندی این مرغ کباب آگهی از دام ندارد
8 آمد بسر شکر کلیم از پس شکوه برگشت از آن راه که انجام ندارد