هله عاشقان از جلال الدین محمد مولوی غزل 771

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

هله عاشقان بکوشید که چو جسم و جان نماند

1 هله عاشقان بکوشید که چو جسم و جان نماند دلتان به چرخ پرد چو بدن گران نماند

2 دل و جان به آب حکمت ز غبارها بشویید هله تا دو چشم حسرت سوی خاکدان نماند

3 نه که هر چه در جهانست نه که عشق جان آنست جز عشق هر چه بینی همه جاودان نماند

4 عدم تو همچو مشرق اجل تو همچو مغرب سوی آسمان دیگر که به آسمان نماند

5 ره آسمان درونست پر عشق را بجنبان پر عشق چون قوی شد غم نردبان نماند

6 تو مبین جهان ز بیرون که جهان درون دیده‌ست چو دو دیده را ببستی ز جهان جهان نماند

7 دل تو مثال بامست و حواس ناودان‌ها تو ز بام آب می‌خور که چو ناودان نماند

8 تو ز لوح دل فروخوان به تمامی این غزل را منگر تو در زبانم که لب و زبان نماند

9 تن آدمی کمان و نفس و سخن چو تیرش چو برفت تیر و ترکش عمل کمان نماند

عکس نوشته
کامنت
comment