-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مپرس حال اسیری که در خم هوسش به قدر کسب هوا نیست روزن قفسش
2 به عرض شهرت خویش احتیاج ما دارد چو شعله ای که نیاز اوفتد به خار و خسش
3 صفا نیافته قلب از غش و مرا عمری ست که غوطه می دهم اندر گداز هر نفسش
4 ز یأس گشته سگ نفس در تلاش دلیر مگر ز رشته طول امل کنم مرسش
5 ز رنگ و بوی گل و غنچه در نظر دارم غبار قافله عمر و ناله جرسش
6 مرا به غیر ز یک جنس در شمار آورد فغان که نیست ز پروانه فرق تا مگسش
7 جگر ز گرمی این جرعه تشنه تر گردید فغان ز طرز فریب نگاه نیم رسش
8 خوشم که دوست خود آن مایه بی وفا باشد که در گمان نسگالم امیدگاه کسش
9 بهار پیشه جوانی که غالبش نامند کنون ببین که چه خون می چکد ز هر نفسش