- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 اسیر آن پنجهٔ نگارین رهایی ازهیچ در ندارد حنا به صد رنگ وحشت آنجا چو رنگ یاقوت پرندارد
2 جبین به تسلیم بینیازی بهخاک اگر نفکنی چه سازی ز عجز دور است تیغ بازی که سایه غیر از سپر ندارد
3 درین زیانگاه برق حاصل غرور طبع است و خلق غافل به صدگداز ارکنی مقابل که سنگ ز آتش خبر ندارد
4 نفس غبار است صبح امکان عدم تلاش است جهد اعیان به غیر پرواز این گلستان بهار رنگی دگرندارد
5 چها نچیدهست از تعلق بنای تهمت مدار هستی تحیر است اینکه خلق یکسر هجوم درد است و سر ندارد
6 ز دوستانکسته پیمان به دوش الفت مبند بهتان که نخل تالیف اشک و مژگان به جز جدایی ثمر ندارد
7 قناعت و ننگ ناتمامیتریست ابرام وضع خامی گهر به تدبیر تشنهکامی ز جوی کس آب برندارد
8 ز چشم بستن مگر خیالی فراهم آرد غبارتهمت وگرنه سعی گشاد مژگان درین شبستان سحر ندارد
9 نبرد کوشش ز قید گردون به هیچ تدبیر رخت بیرون اگر نمیرد کسی چه سازد که خانه تنگ است و در ندارد
10 عدمنژادان بیبقا را چه عرض طاعت چه عذر عصیان دل و دماغ قبول رحمت چو خاک بودن هنر ندارد
11 ز دورباش شکوه غیرتکراست جرأتکجاست طاقت تو مرد میدان جستجو باش که بیدل ما جگر ندارد