توان دیدن ز روی پیرهن چون از قصاب کاشانی غزل 12

قصاب کاشانی

آثار قصاب کاشانی

قصاب کاشانی

توان دیدن ز روی پیرهن چون گل صفایش را

1 توان دیدن ز روی پیرهن چون گل صفایش را نسیمی وا کند چون غنچه گر بند قبایش را

2 به‌جز آیینه کز عکس جمال اوست مستغنی کسی دیگر در این صورت ندارد رونمایش را

3 ز خون نیم‌رنگ دیده گلگون می‌توان کردن کف پایی که می‌بستم به خون دل حنایش را

4 قدم هر گه نهد بر چشمم آن نازک بدن ترسم که ناگه خار مژگانم نماید رنجه پایش را

5 دل از کف داده گردیدم بسی در عالم بینش چو نور مردمک تا یافتم در دیده جایش را

6 دو عالم را نمی‌بازد به یک ایمای ابرویی برابر چون کنم با حاتم طایی گدایش را

7 ز بس خوش‌تر بود هر عضوش از عضو دگر خواهم که پا تا سر بلاگردان شوم سر تا به پایش را

8 مکن منع دل خود از فغان قصاب در راهش جرس کی می‌تواند داشتن پنهان صدایش را

عکس نوشته
کامنت
comment