1 شمع و چراغ مجلس مستان می و نی است جام و کدوی باده پرستان جم و کی است
2 گو با دو دست پاس سر خود نگاه دار چون عینک آنکه چشم حسودیش در پی است
3 مردانه گر ز وادی سر بگذرد کسی هر نقش پای همت او حاتم طی است
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 عشق ساغر داده شوق تشنه دیدار مرا خواب آسایش نبیند چشم بیدار مرا
2 هر نفس از ساغر اشکم بهاری تر دماغ خوی او برخود شگون دانسته آزار مرا
1 داشتی مخصوص من تا لطف عام خویش را کردی آزاد از غم عالم غلام خویش را
2 در محبت داده ام آیینه دل را جلا پخته ام در آتشی سودای خام خویش را
1 از دل مردم عالم خبری نیست مرا چه کنم غیر وفا نامه بری نیست مرا
2 چشم و دل وقف تماشای دگر ساخته ام گریه شامی و آه سحری نیست مرا
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **