فروزد شمع رخسارش اگر در از طغرل احراری غزل 239

طغرل احراری

طغرل احراری

طغرل احراری

فروزد شمع رخسارش اگر در کلبه تارم

1 فروزد شمع رخسارش اگر در کلبه تارم به آغوش تپش از بی‌خودی پروانه آثارم

2 یکی سرگشته‌ام در وادی عشق پری‌رویی که جز اندوه و کلفت نیست دیگر یار غمخوارم!

3 ضیای مهر رخسارش به ایمانم کند دعوت سواد کفر زلفش می‌کند تکلیف زنارم

4 اگر دستم رسد با دامن وصل نگار ای دل یقین دانی که تا روز قیامت هیچ نگذارم!

5 لبش هر دم حیات تازه می‌بخشد مسیحاسا اگرچه می‌کشد تیر نگه هر روز صد بارم

6 هلال ابرویش عید صیام آمد به چشم من که تا از خون دل کردم تمام امروز افطارم

7 چنان گردیده‌ام محو تماشای جمال او به مرآت تحیر همچو عکس نقش دیوارم

8 ازآن روزی که سودای خیالش بر سرم آمد به بازار محبت نقل جان خود به کف دارم

9 ‌نقاب از رخ نیندازد معمای من طغرل که خالی از تکلف نیست مضمون‌های اشعارم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر