1 شمع آمد و گفت: این چه عذاب است مرا کز آتش و از چشم پرآب است مرا
2 سررشتهٔ من به دست آتش دادند جان در غم و دل در تب و تاب است مرا
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 عشق تو ز اختیار بیرون است وصل تو ز انتظار بیرون است
2 چون با تو نهم قرار وصلت چون کار تو از قرار بیرون است
1 درج لعلت دلگشای مردم است عکس ماهت رهنمای انجم است
2 مردم چشم تو با من کژ چو باخت راستی نه مردمی نه مردم است
1 بعدجوی از نفس سگ گر قرب جان میبایدت ترک کن این چاه و زندان گر جهان میبایدت
2 باز عرشی گر سر جبریل داری پر برآر ورنه در گلخن نشین گر استخوان میبایدت
1 ترا در علم معنی راه دادند بدستت پنجهٔ الله دادند
2 ترا از شیر رحمت پروریدند براه چرخ قدرت آوریدند
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به