1 شمع آمد وگفت: جاودان افتادن به زانکه چو من به هر میان افتادن
2 از شهد چو موم نقره دور افتادم بر نقره ازین بِهْ نتوان افتادن
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 سلیمان با چنان کاری و باری بخیلی مور بگذشت از کناری
2 همه موران بخدمت پیش رفتند بیک ساعت هزاران بیش رفتند
1 در این دریا همه ترسست و بیمست عذاب صورت و عین الجحیم است
2 در این دریا همه خوف و رجایست عذابست و نمودار بلایست
1 چو نقاب برگشائی مه آن جهان برآید ز فروغ نور رویت ز جهان فغان برآید
2 هم دورهای عالم بگذشت و کس ندانست که رخ چو آفتابت ز چه آسمان برآید
1 ترا در علم معنی راه دادند بدستت پنجهٔ الله دادند
2 ترا از شیر رحمت پروریدند براه چرخ قدرت آوریدند
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **