1 شمع آمد و گفت: در دلم خونم سوخت کاتش همه شب درون و بیرونم سوخت
2 این طرفه که آتشی که در سر دارم چون آب ز سرگذشت افزونم سوخت
1 تو را در ره خراباتی خراب است گر آنجا خانهای گیری صواب است
2 بگیر آن خانه تا ظاهر ببینی که خلق عالم و عالم سراب است
1 شمع رویت ختم زیبایی بس است عالمی پروانه سودایی بس است
2 چشم بر روی تو دارم از جهان گر سوی من چشم بگشایی بس است
1 دولت عاشقان هوای تو است راحت طالبان بلای تو است
2 کیمیای سعادت دو جهان گرد خاک در سرای تو است
1 ترا در علم معنی راه دادند بدستت پنجهٔ الله دادند
2 ترا از شیر رحمت پروریدند براه چرخ قدرت آوریدند