1 شمع آمد و گفت: کار باید کرد تادر آتش بر بفرازم گردن
2 صد بار اگر سرم ببرند از تن من میخندم روی ندارد مردن
1 تا به عمدا ز رخ نقاب انداخت خاک در چشم آفتاب انداخت
2 سر زلفش چو شیر پنجه گشاد آهوان را به مشک ناب انداخت
1 برقع از ماه برانداز امشب ابرش حسن برون تاز امشب
2 دیده بر راه نهادم همه روز تا درآیی تو به اعزاز امشب
1 ره میخانه و مسجد کدام است که هر دو بر من مسکین حرام است
2 نه در مسجد گذارندم که رند است نه در میخانه کین خمار خام است
1 ترا در علم معنی راه دادند بدستت پنجهٔ الله دادند
2 ترا از شیر رحمت پروریدند براه چرخ قدرت آوریدند