1 شمع آمد و گفت: اگر میسر گردد چندین سوزم ز اشک کمتر گردد
2 چون در آتش تشنگیم مینکشد زان میگریم تادهنم تر گردد
1 چون به اصل اصل در پیوسته بیتو جان توست پس تویی بیتو که از تو آن تویی پنهان توست
2 این تویی جزوی به نفس و آن تویی کلی به دل لیک تو نه این نه آنی بلکه هر دو آن توست
1 در دلم تا برق عشق او بجست رونق بازار زهد من شکست
2 چون مرا میدید دل برخاسته دل ز من بربود و درجانم نشست
1 شادی به روزگار شناسندگان مست جانها فدای مرتبهٔ نیستان هست
2 از ناز برکشیده کله گوشهٔ بلی در گوش کرده حلقه معشوقهٔ الست
1 ترا در علم معنی راه دادند بدستت پنجهٔ الله دادند
2 ترا از شیر رحمت پروریدند براه چرخ قدرت آوریدند