1 شمع آمد و گفت: تا تنم زنده بود جان بر سرِ من آتشِ سوزنده بود
2 شاید که مرا دیدهٔ گرینده بود تا ازچه ز سرْ بریدنم خنده بود
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 بار دگر شور آورید این پیر درد آشام ما صد جام برهم نوش کرد از خون دل پر جام ما
2 چون راست کاندر کار شد وز کعبه در خمار شد در کفر خود دین دار شد بیزار شد ز اسلام ما
1 ای عجب دردی است دل را بس عجب مانده در اندیشهٔ آن روز و شب
2 اوفتاده در رهی بی پای و سر همچو مرغی نیم بسمل زین سبب
1 هر چند که اهل راز میباید گشت هم با قدم نیاز میباید گشت
2 تا چند روی، چو راه را پایان نیست چون میدانی که باز میباید گشت
1 ترا در علم معنی راه دادند بدستت پنجهٔ الله دادند
2 ترا از شیر رحمت پروریدند براه چرخ قدرت آوریدند
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **