1 شمع آمد و گفت: از سر دردی که مراست اشک افشانم بر رخ زردی که مراست
2 هر چند که اشک من ز آتش خیزد افسرده شود از دم سردی که مراست
1 زهی زیبا جمالی این چه روی است زهی مشکین کمندی این چه موی است
2 ز عشق روی و موی تو به یکبار همه کون مکان پر گفت و گوی است
1 ز زلفت زنده میدارد صبا انفاس عیسی را ز رویت میکند روشن خیالت چشم موسی را
2 سحرگه عزم بستان کن صبوحی در گلستان کن به بلبل میبرد از گل صبا صد گونه بشری را
1 لعل گلرنگت شکربار آمدست قسم من زان گل همه خار آمدست
2 گو لبت بر من جهان بفروش ازانک صد جهان جانش خریدار آمدست
1 ترا در علم معنی راه دادند بدستت پنجهٔ الله دادند
2 ترا از شیر رحمت پروریدند براه چرخ قدرت آوریدند