- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ساقی قدح نداد و سفال سبو نبود چندان که جرعه ای به چشم آب رو نبود
2 می خواست بوسه رخت اقامت بگسترد از فرش جبهه راه بر آن خاک کو نبود
3 دندان زد هزار نگاه گرسنه بود لعل لبش که باده به آن رنگ و بو نبود
4 در باخت دل به عشق مقمر هر آن چه داشت هرگز قمارخانه به این رفت و رو نبود
5 از بی قراری دلم ابرو ترش نمود با آن که می فروش مغان تنگ خو نبود
6 ته جرعه یی نداد که اسرار دوستی لایق به هرزه مست سر چارسو نبود
7 تا صبحدم صنم صنمم بود بر زبان کانجام مجال عابد الله گو نبود
8 زان حسرتی که در دل من می فروش کرد بزم میی نشد که لبم خشک ازو نبود
9 بس آرزو که داشت «نظیری » ولی چه سود امروز گنج یافت که در آرزو نبود