بار بر بست مه روزه وبر از فرخی سیستانی قصیده 126

فرخی سیستانی

آثار فرخی سیستانی

فرخی سیستانی

بار بر بست مه روزه وبر کند خیم

1 بار بر بست مه روزه وبر کند خیم مهرگان طبل زد و عید برون برد علم

2 باز چون بلبل بی جفت ببانگ آمد زیر باز چون عاشق بیدل به خروش آمد بم

3 باده گیران زبان بسته گشادند زبان باده خوران پراکنده نشستند بهم

4 لعل کردند بیک سیکی لبهای کبود شاد کردند بیک مجلس دلهای دژم

5 خیز بت رویا !تا مابه سر کار شویم که نه ایشان را سور آمدو مارا ماتم

6 زان می لعل قدح پر کن و نزدیک من آر بر تن و جان نتوان کردازین بیش ستم

7 روزه پیریست که از هیبت واز حشمت او نتوان زد به مراد دل، یک ساعت دم

8 چون شدآن پیر جوانی بگرفتندجهان ما و ایشان و می لعل، نه اندوه ونه غم

9 باش تا خواجه درین باب چه گوید، چه کند آب چون زنگ خورد یا می چون آب بقم

10 خواجه سید ابوالطیب طاهر که بدوست دل سلطان و دل خواجه و دلهای حشم

11 نه به فضل او را جفتی ز بزرگان عرب نه به علم او را یاری زبزرگان عجم

12 در جوانمردی جاییست که آنجا نرسید هیچ بخشنده و زین پس نرسد هرگز هم

13 عالمی بینم بر درگه اوخواسته خواه واو همی گوید هر کس را کآری و نعم

14 هر که را بینی با بخشش و با خلعت اوست همتی دارد در کار سخا بلکه همم

15 بیشماری همه چون ریگ همی بخشد مال راست پنداری داردبه یمین اندر یم

16 بخرد جامه بسیار به تخت و چو خرید نام زوار زند زود بر آن تخت رقم

17 هر که را بینی دینار و درم دارد دوست نه بر اینگونه ست آن مهتر آزاده شیم

18 او چودانست که دینار نه چون نام نکوست مهر برداشت بیکبار ز دینار و درم

19 از عطا دادن پیوسته آن بار خدای خانه زایر او باز ندانی ز حرم

20 با چنین بخشش پیوسته که او پیش گرفت رود جیحون را شک نیست که آب آید کم

21 ایزد آن بار خدای بسخا را بدهاد گنج قارون و بزرگی و توانایی جم

22 دست بخشنده او از دل پیران ببرد غم برنایی و بیچارگی و ضعف هرم

23 من به هر چیر که خواهی تو سوگند خورم که نه چون او بوجود آید هرگز ز عدم

24 لاجرم خلق جهان بر خوی او شیفته اند چون گل سوری بر باد سحر گاهی ونم

25 چه بجان و سر او محتشمانرا چه بتن چه حریم در او محترمان را چه حرم

26 نه بیهوده مر اورا ملک روی زمین مملکت زیر نگین کرد و جهان زیر قلم

27 رای و اندیشه بدو کرد و بدو داشت نگاه زانکه دانست که راییست مراورا محکم

28 شادمان باد همه ساله و با ناز و نعیم دشمن و حاسد او مانده به تیمار و ندم

29 عید اوفرخ و از آمدن عید شریف در دل او طرب و در دل بدخواه الم

30 چشم او سوی نگاری که برو عید بود جعد و زلفش را چون غالیه وز غالیه شم

عکس نوشته
کامنت
comment