بار فراق دوستان بس که نشست از سعدی شیرازی غزل 406

سعدی شیرازی

آثار سعدی شیرازی

سعدی شیرازی

بار فراق دوستان بس که نشست بر دلم

1 بار فراق دوستان بس که نشست بر دلم می‌روم و نمی‌رود ناقه به زیر محملم

2 بار بیفکند شتر چون برسد به منزلی بار دل است همچنان ور به هزار منزلم

3 ای که مهار می‌کشی صبر کن و سبک مرو کز طرفی تو می‌کشی وز طرفی سلاسلم

4 بارکشیده جفا پرده دریده هوا راه ز پیش و دل ز پس واقعه‌ایست مشکلم

5 معرفت قدیم را بعد حجاب کی شود گر چه به شخص غایبی در نظری مقابلم

6 آخر قصد من تویی غایت جهد و آرزو تا نرسم ز دامنت دست امید نگسلم

7 ذکر تو از زبان من فکر تو از جنان من چون برود که رفته‌ای در رگ و در مفاصلم

8 مشتغل توام چنان کز همه چیز غایبم مفتکر توام چنان کز همه خلق غافلم

9 گر نظری کنی کند کشته صبر من ورق ور نکنی چه بر دهد بیخ امید باطلم

10 سنت عشق سعدیا ترک نمی‌دهی بلی کی ز دلم به در رود خوی سرشته در گلم

11 داروی درد شوق را با همه علم عاجزم چاره کار عشق را با همه عقل جاهلم

عکس نوشته
کامنت
comment