- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شکفت غنچه ولی موسم خزان منست فروغ عارض گل برق آشیان منست
2 چنان نهفته ام اسرار عشق را، که لبم خبر نیافت که نام که بر زبان منست
3 زبان بسته باشک روان گذاشت سخن چو طفل بسته زبان گریه ترجمان منست
4 سفیدروئی آماجگاه جور کزوست چنین تو خوار مبینش که استخوان منست
5 بغیر از این که بنظاره ات زخویش روم دگر بهر سفری می روم زیان منست
6 مرا برای تغافل ببزم می طلبد بداد تا نرسد گوش بر فغان منست
7 بچاک سینه و فریاد، پیرو اویم جرس براه وفا، میر کاروان منست
8 کلیم اینهمه خون، پس ز فیض کاوش کیست اگر نه آن مژه در چشم خونفشان منست