چشم روشن بادمان کز خود از سنایی غزنوی غزل 277

سنایی غزنوی

سنایی غزنوی

سنایی غزنوی

چشم روشن بادمان کز خود رهایی یافتیم

1 چشم روشن بادمان کز خود رهایی یافتیم در مغاک خاک تیره روشنایی یافتیم

2 گر چه ما دور از طمع بودیم یک چندی کنون از قناعت پایگاه پادشایی یافتیم

3 ما ازین باطل خوران آشنا بیگانه‌وار پشت بر کردیم و با حق آشنایی یافتیم

4 هرگز از بار حسد خسته نگردد پشت ما کز «قل الله ثم ذرهم» مومیایی یافتیم

5 اول اندر نشهٔ اولا گرفتار آمدیم آخر اندر نشهٔ اخرا رهایی یافتیم

6 خاکپای کمزنان شد توتیای چشم ما کار سرمان بود و آخر کار پایی یافتیم

7 سر فرو بردیم تا بر سروران سرور شدیم چاکری کردیم تا کار کیایی یافتیم

8 پارسایان هر زمان ناپارسا خوانندمان ما از آن بر پارسایان پارسایی یافتیم

9 گر همی خواهی که باشی پادشا و پارسا شو گدایی کن که ما این از گدایی یافتیم

10 ما گدایان را ز نادانی نکوهش چون کنی کاین سنا از سینهٔ پاک سنایی یافتیم

عکس نوشته
کامنت
comment