- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نفس عمارت دل دارد و شکستنش است این کجاست جوهر آیینه سینه خستنش است این
2 هزار تفرقه جمع است در طلسم حواست شکسته بر گل رنگی که دسته بستنش است این
3 نفس کدام و چه دل ای جنون تخیل هستی در آتش است سپندی که گرم جستنش است این
4 به حیرت آینه بشکن نفس به سرمه گره زن که نقش عافیتی داری و نشستنش است این
5 عدم شمار وجودت غبارگیر نمودت جهان شکنجهٔ وهمست و طور رستنش است این
6 بلندی مژه سامان کن از مراتب همت به دامنی که تو داری نظر شکستنش است این
7 نیافت سعی تأمل ز شور معنی بیدل جز اینکه نغمهٔ ساز ز خود گسستنش است این