1 سینه صافند به هم عاقل و دیوانه ما زهد و مستی دو حبابند ز پیمانه ما
2 خشت این غمکده نقشی ز خرابی دارد جلوه سیل غباری است ز ویرانه ما
3 از خیال لب لعل تو به شور آمده ایم خنده گل نمک گریه مستانه ما
1 کسی طی می تواند کرد راه ای بیابان را که پای شوق او از سبزه نشناسد مغیلان را
2 به جایی می رسد پاکیزه گوهر گرچه در اول صدف زندان نماید قطره باران نیسان را
1 عکس مهتاب کشیده است پریخانه در آب شده از موج عیان محشر دیوانه در آب
2 گر خیال تو چراغ دل گوهر گردد خیزد از موج شرار پر پروانه در آب
1 چه گویم با کسی راز دل دیوانه خود را که خوابم می برد گر سرکنم افسانه خود را
2 سرانجام خیال توتیای غیرتی دارم به چشم خود کشم خاکستر پروانه خود را