زان سینه چه راحت که ره زخم بدر نیست از کلیم غزل 73

زان سینه چه راحت که ره زخم بدر نیست

1 زان سینه چه راحت که ره زخم بدر نیست بادی نخورد بر دل اگر خانه دو در نیست

2 با این همه تنگی که نصیب دهن اوست داغم که چرا روزی ارباب هنر نیست

3 چشمت غم آن زلف سیه روز ندارد از ماتم همسایه درین خانه خبر نیست

4 از خضر مکش منت بیجا، بره عشق کز بحر ره قافله موج بدر نیست

5 زان غمزه بدل می رسدم از ره دیده صد زخم که در پیش رهش سینه سپر نیست

6 از چرخ چه مینالی اگر بخت نداری بی طالعی طفل ز تقصیر پدر نیست

7 زین صرفه که در طینت ایام سرشتند در باغ جهان مایه اگر هست ثمر نیست

8 گر بار به دوزخ نگشائیم چه سازیم ما را که مطاعی بجز از هیزم تر نیست

9 در خاک وطن تخم مرادی نشود سبز بیهوده کلیم اینهمه سرگرم سفر نیست

عکس نوشته
کامنت
comment