برافکندی ز رخ تا پرده ظلمت از قصاب کاشانی غزل 108

قصاب کاشانی

آثار قصاب کاشانی

قصاب کاشانی

برافکندی ز رخ تا پرده ظلمت از جهان گم شد

1 برافکندی ز رخ تا پرده ظلمت از جهان گم شد نمودی چهره تا خورشید را نام و نشان گم شد

2 به هنگام جواب ار ببینم خاموش معذورم که چون گفتی سخن در کامم از حسرت زبان گم شد

3 نمی‌دانم دلم را خط به غارت برده یا خالش همین دانم که ما بودیم و او دل در میان گم شد

4 به قصدم داشت ترکی در کمان تیری ندانستم که بیرون رفت از دل ناوکش یا در نشان گم شد

5 به غربت کرده‌ام خو، مرغ دست‌آموزِ صیادم وطن کی می‌شناسم بیضه‌ام در آشیان گم شد

6 بیابانی‌ است مالامال دل تا خیمه لیلی بسا مجنون سرگردان در این ریگ روان گم شد

7 ز خود گر می‌روی وقت است فرصت را غنیمت دان که اینک در نظر قصاب گرد کاروان گم شد

عکس نوشته
کامنت
comment