-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 برافکندی ز رخ تا پرده ظلمت از جهان گم شد نمودی چهره تا خورشید را نام و نشان گم شد
2 به هنگام جواب ار ببینم خاموش معذورم که چون گفتی سخن در کامم از حسرت زبان گم شد
3 نمیدانم دلم را خط به غارت برده یا خالش همین دانم که ما بودیم و او دل در میان گم شد
4 به قصدم داشت ترکی در کمان تیری ندانستم که بیرون رفت از دل ناوکش یا در نشان گم شد
5 به غربت کردهام خو، مرغ دستآموزِ صیادم وطن کی میشناسم بیضهام در آشیان گم شد
6 بیابانی است مالامال دل تا خیمه لیلی بسا مجنون سرگردان در این ریگ روان گم شد
7 ز خود گر میروی وقت است فرصت را غنیمت دان که اینک در نظر قصاب گرد کاروان گم شد