بند از زنجیر نتوان کرد دل وارسته از کلیم غزل 13

بند از زنجیر نتوان کرد دل وارسته را

1 بند از زنجیر نتوان کرد دل وارسته را می تواند زد بعالم پشت پای بسته را

2 تشنه یک آرزو از همت والا نه ایم خاک هم آبست دست از آبحیوان شسته را

3 تا توانی ناتوانان را بچشم کم مبین یاری یک رشته جمعیت دهد گلدسته را

4 رحمت حق را هر آن عارف که بشناسد درست داند اجری نیست چندان توبه بشکسته را

5 هیچگه راه جدائی در میانشان وا نشد دوست دارم الفت آن ابروی پیوسته را

6 ای دل اندر بزم او بر زاری از حد می بری یادگیر از شمع آنجا گریه آهسته را

7 خنده بدمستی است، در ایام او هشیار باش محتسب بو می کند اینجا دهان بسته را

8 مینهم در زیر پای فکر کرسی از سپهر تا بکف می آورم یک معنی برجسته را

9 کس بجز ساغر تلاش ما نمی فهمد، کلیم شعر فهمان جمله صیادند صید بسته را

عکس نوشته
کامنت
comment