1 پسر گفتش بگو تا جادوئی چیست که نتوانم دمی بی شوقِ آن زیست
2 چو سحرم این چنین محبوب آمد چرا نزدیک تو معیوب آمد
3 مرا از سرِّ سحرآگاه گردان پس آنگه با خودم همراه گردان
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 سلیمان چون ز بلبل قصه بشنید بسی اندر فراق گل بنالید
2 پس آنگه گفت مرغان هوا را که غیبت بود از بلبل شما را
1 امشب ز دمیدن تو ترسم ای صبح وز تیغ کشیدن تو ترسم ای صبح
2 چون در پس پرده یار با ما بنشست از پرده دریدن تو ترسم ای صبح
1 پس مبارک گفت احمد شاه را کرد آن خورشید روشن ماه را
2 هر دو همچون ماه و خور تابان شدند همچو انجم دیگران پنهان شدند
1 ترا در علم معنی راه دادند بدستت پنجهٔ الله دادند
2 ترا از شیر رحمت پروریدند براه چرخ قدرت آوریدند
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **