1 پسر گفتش بگو تا جادوئی چیست که نتوانم دمی بی شوقِ آن زیست
2 چو سحرم این چنین محبوب آمد چرا نزدیک تو معیوب آمد
3 مرا از سرِّ سحرآگاه گردان پس آنگه با خودم همراه گردان
1 گفتم:چه شود چو لطف ذاتی داری کز قرب خودم غرق حیاتی داری
2 عزت، به زبان سلطنت، گفت:برو تاکی ز تو خطی و براتی داری
1 خطبهٔ در نعت و توحید خدای کرده بود انشا بزرگی رهنمای
2 سجع بود آن خطبه رنجی برده بود پیش شیخ کرکان آورده بود
1 سه کشف است اندرین ره تا بدانی به علمی و خیالی و عیانی
2 بود علم نخستین کشف اسرار اگر با او عمل باشد ترا یار
1 ترا در علم معنی راه دادند بدستت پنجهٔ الله دادند
2 ترا از شیر رحمت پروریدند براه چرخ قدرت آوریدند
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به