- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 پسر گفتش دلم حیران بماندست که بی شه زادهٔ پریان بماندست
2 چو آن دختر محیّا و عزیزست بگو باری بمن تا آن چه چیزست
3 که من نادیده او را در فراقش چو شمعم جان بلب پُر اشتیاقش
4 پدر گفت این حکایة پیش او باز عروسی جلوه داد از پردهٔ راز