- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 پسر را گفت حلّاج نکوکار بچیزی نفس را مشغول میدار
2 وگرنه او ترا معزول دارد بصد ناکردنی مشغول دارد
3 که تو در ره نهٔ مرد قوی ذات که تنها دم توانی زد بمیقات
4 ترا تا نفس میماند خیالی بوَد در مولشش دایم کمالی
5 اگر این سگ زمانی سیر گردد عجب اینست کاینجا شیر گردد
6 شکم چون سیر گردد یک زمانش به غیبت گرسنه گردد زبانش
7 چو تیغی تیز بگشاید زبانی بغیبت میکُشد خلق جهانی
8 بسی گرچه فرو گوئی بگوشش نیاری کرد یک ساعت خموشش