- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 پسر گفتش گرت از جاه عارست که حبّ جاه مطلوب کبارست
2 چو چشم از منصب و ازجاه برتافت کرا دیدی که او از جاه سر تافت
3 ندیدی آنکه یوسف از بن چاه بتخت سلطنت افتاد و در جاه
4 ندیدم در زمانه آدمی زاد ز حب جاه و حب مال آزاد
5 زهر نوع آزمودم من بسی را که گلخن را نشد گلشن کسی را
6 ور این هر دو کسی راگشت یکسان بود این شخص حیوانی نه انسان
7 ولی چون آدمی ذوعقل باشد خری نبود بجاهش نقل باشد
8 نه عیسی بر فلک رفتست از جاه فرشته دایم از جهلست در چاه