- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 کاسه سر شد سفال و دیده گریان همان تن به کویت خاک گشته ناله و افغان همان
2 دل نماند ز آتشی جان شیرینم هنوز جامه جان چاک گشته اشک در دامان همان
3 آب شد در چشمه سنگ و سنگ شد در کوه آب خوی عاشق همچنان ، دل سختی خوبان همان
4 کافر از آتش پرستی رفت و آتش را نشاند بت پرستیّ من و سوز دل بریان همان
5 گر ترا نسبت کنم با مهرو مه باشد خطا چون تو افزونی ز مهرو از مه تابان همان
6 گل ز بستان رفت و بلبل از فغان خاموش شد عاشق رویت همان و ناله و افغان همان
7 دل زجور او خراب و او ز حالش بی خبر مملکت ویران شد و بیغوری سلطان همان
8 به نخواهد گشت عالم زانکه گر گریم بسی بخت من باشد همان بد مهری دوران همان
9 هر زمانش شربتی دیگر مفرما ای طبیب چونکه باشد محیی دل افگار را درمان همان