عالم ناپرهیزگار کور مشعلهدار است. ,
2 بی فایده هر که عمر در باخت چیزی نخرید و زر بینداخت
1 دانی چه گفت مرا آن بلبل سحری تو خود چه آدمیی کز عشق بیخبری
2 اشتر به شعر عرب در حالت است و طرب گر ذوق نیست تو را کژطبع جانوری
1 آن کیست که میرود به نخجیر پای دل دوستان به زنجیر
2 همشیره جادوان بابل همسایه لعبتان کشمیر
1 چو مرد رهرو اندر راه حق ثابت قدم گردد وجود غیر حق در چشم توحیدش عدم گردد
2 کمر بندد قلم کردار سر در پیش و لب برهم به هر حرفی که پیش آید به تارک چون قلم گردد
1 عشقبازی نه من آخر به جهان آوردم یا گناهیست که اول من مسکین کردم
2 تو که از صورت حال دل ما بیخبری غم دل با تو نگویم که ندانی دردم
1 بگذشت و چه گویم که چه بر من بگذشت سیلاب محبتم ز دامن بگذشت
2 دستی به دلم فرو کن ای یار عزیز تا تیر ببینی که ز جوشن بگذشت