تیغ بر کفش دیدم خون من از اسیر شهرستانی غزل 569

اسیر شهرستانی

آثار اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

تیغ بر کفش دیدم خون من به جوش آمد

1 تیغ بر کفش دیدم خون من به جوش آمد خنده زد گل زخمی ناله در خروش آمد

2 چشم او نگاهی کرد لعل او حدیثی گفت هوش مست و بیخود شد بیخودی به هوش آمد

3 نکهت بهار آمد ساغر طرب برکف مژده می پرستان را پیر می فروش آمد

4 پیر دیر را دیدم سرنوشت پرسیدم گفت آیت رحمت بهر باده نوش آمد

5 هر که دید خندانش در قبای گلگون گفت سرو گل فروش آمد شمع شعله پوش آمد

6 در چمن گل و غنچه داد میکشی دادند این پیاله نوش آمد آن سبو به دوش آمد

7 چون اسیر دیوانه توبه از ریا کردم حرف ناصحان ما را اینقدر به گوش آمد

عکس نوشته
کامنت
comment