تلخ است زبان در دهن از تلخی از قدسی مشهدی غزل 357

قدسی مشهدی

آثار قدسی مشهدی

قدسی مشهدی

تلخ است زبان در دهن از تلخی کامم

1 تلخ است زبان در دهن از تلخی کامم زنهار که پرهیز کن از طرز کلامم

2 تا بر سر من سایه مرغی نگذارد خورشید، نظر دوخته بر گوشه بامم

3 تاری ز سر زلف توام بیش ندادند چون قطره خوی، در بن مویی‌ست مقامم

4 در دایره چشم بود مرغ خیالت آزاد نگردد دگر این مرغ ز دامم

5 دردا که ز همصحبتی زاهد خودبین شد سنگ ریا رخنه‌گر شیشه و جامم

6 آهسته‌تر این جان به لبم آی، که دارد اندیشه پرسش صنم کبک‌خرامم

7 با روی تو نظاره خورشید نخواهم ای کاش بود آخر صبح، اول شامم

8 آن برهمنم خواند و این شیخ، چو قدسی من خود خبرم نیست کزین هر دو، کدامم

عکس نوشته
کامنت
comment