- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 تلخ است زبان در دهن از تلخی کامم زنهار که پرهیز کن از طرز کلامم
2 تا بر سر من سایه مرغی نگذارد خورشید، نظر دوخته بر گوشه بامم
3 تاری ز سر زلف توام بیش ندادند چون قطره خوی، در بن موییست مقامم
4 در دایره چشم بود مرغ خیالت آزاد نگردد دگر این مرغ ز دامم
5 دردا که ز همصحبتی زاهد خودبین شد سنگ ریا رخنهگر شیشه و جامم
6 آهستهتر این جان به لبم آی، که دارد اندیشه پرسش صنم کبکخرامم
7 با روی تو نظاره خورشید نخواهم ای کاش بود آخر صبح، اول شامم
8 آن برهمنم خواند و این شیخ، چو قدسی من خود خبرم نیست کزین هر دو، کدامم