- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دل معشوق سوزیده است بر من وزان سوزش جهان را سوخت خرمن
2 بزد آتش به جان بنده شمعی کز او شد موم جان سنگ و آهن
3 پدید آمد از آن آتش به ناگه میان شب هزاران صبح روشن
4 به کوی عشق آوازه درافتاد که شد در خانه دل شکل روزن
5 چه روزن کآفتاب نو برآمد که سایه نیست آن جا قدر سوزن
6 از آن نوری که از لطفش برستهست ز آتش گلبن و نسرین و سوسن
7 از آن سو بازگرد ای یار بدخو بدین سو آ که این سوی است مؤمن
8 به سوی بیسوی جمله بهار است به هر سو غیر این سرمای بهمن
9 چو شمس الدین جان آمد ز تبریز تو جان کندن همیخواهی همیکن