دل معشوق از جلال الدین محمد مولوی غزل 1909

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

دل معشوق سوزیده است بر من

1 دل معشوق سوزیده است بر من وزان سوزش جهان را سوخت خرمن

2 بزد آتش به جان بنده شمعی کز او شد موم جان سنگ و آهن

3 پدید آمد از آن آتش به ناگه میان شب هزاران صبح روشن

4 به کوی عشق آوازه درافتاد که شد در خانه دل شکل روزن

5 چه روزن کآفتاب نو برآمد که سایه نیست آن جا قدر سوزن

6 از آن نوری که از لطفش برسته‌ست ز آتش گلبن و نسرین و سوسن

7 از آن سو بازگرد ای یار بدخو بدین سو آ که این سوی است مؤمن

8 به سوی بی‌سوی جمله بهار است به هر سو غیر این سرمای بهمن

9 چو شمس الدین جان آمد ز تبریز تو جان کندن همی‌خواهی همی‌کن

عکس نوشته
کامنت
comment