- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
گدایی هول را حکایت کنند که نعمتی وافر اندوخته بود. ,
یکی از پادشاهان گفتش: همینمایند که مال بی کران داری و ما را مهمی هست، اگر به برخی از آن دستگیری کنی چون ارتفاع رسد وفا کرده شود و شکر گفته. ,
گفت: ای خداوند روی زمین! لایق قدر بزرگوار پادشاه نباشد دست همت به مال چون من گدایی آلوده کردن که جو جو به گدایی فراهم آوردهام. ,
گفت: غم نیست که به کافر میدهم اَلخبیثاتُ لِلخبیثین. ,
5 گر آب چاه نصرانی نه پاک است جهود مرده می شویی چه باک است
6 قالو عَجینُ الکِلْسِ لَیْسَ بِطاهِرٍ قُلْنا نَسُدُّ بِه شُقوقَ المَبرِزِ
شنیدم که سر از فرمان ملک باز زد و حجت آوردن گرفت و شوخ چشمی کردن. ,
بفرمود تا مضمون خطاب از او به زجر و توبیخ مستخلص کردند. ,
9 به لطافت چو بر نیاید کار سر به بی حرمتی کشد ناچار
10 هر که بر خویشتن نبخشاید گر نبخشد کسی بر او شاید