بسفر رفت نگار از ادیب الممالک فراهانی غزل 59

ادیب الممالک فراهانی

آثار ادیب الممالک فراهانی

ادیب الممالک فراهانی

بسفر رفت نگار من و من شیفته وار

1 بسفر رفت نگار من و من شیفته وار در صف باغ شدم با دلی از غصه فکار

2 دیدم اندر لب جو سنبل و گل نرگس مست گرم نظاره و صحبت شده مانند سه یار

3 چون مرا دیدند از دیده سرشک افشانم بر رخ از دیده چو بر سبزه ترا بر بهار

4 گفت سنبل که چو شد یار تو میدار مرا جای آن زلف کج پر شکن غالیه بار

5 گل سوری ز صفا گفت مرا ده بوسه جای رخساره آن سیمتن لاله عذار

6 گفت نرگس که چو از دیده او دور شدی غم چشمانش بر چشم تر من بگمار

7 گفتم ای سنبل زلف بت من بارد مشک تونه مشکین بیغاره مزن دم زنهار

8 ای گل سوری پیش رخ او چهره بپوش که بود گل بر رخساره او خوار چو خار

9 نرگسا چشم تو گیرنده و مست است ولی نیست چون آهوی پیل افکن او شیرشکار

10 چون پریچهره نگارم بچمن جلوه کند شاهدان پیش جمالش همه نقشند و نگار

11 چهره اش لعل بود سیم بنا گوش سپید دیده اش مست بود ترک نگاهش بیدار

12 زلف تاریک و شب و روز جهان زو روشن چشم مخمور و دل و مغز مهان زو هوشیار

13 دوش امیری به دلم گفت چرا در گردن زلف لیلی وشی آویخته مجنون وار

14 گفت پروانه آن شمع جهان افروزم عاشق بدرم و جوینده او در شب تار

عکس نوشته
کامنت
comment