- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بار در بزم وصال تو شب تار فراق چون ندارم چه کنم گر نکشم بار فراق؟
2 چاره ی درد گر از شربت وصلش نکند غیر مردن چه بود چاره ی بیمار فراق؟
3 از گل وصل رسد نکهت دیگر به مشام هر کسی را که خلیده است بدل خار فراق
4 شب وصلم ز یکی شمع بود روشن و هست شمعها ز آتش آهم به شب تار فراق
5 همه عمرم به فراقش بگذشت و نگذاشت مرهمی بر دل افگار دل افگار فراق
6 مرهم وصل علاجش نکند زخمی را که به دل میرسد از خنجر خونخوار فراق
7 گویی از روز نخستین سلب عمر (سحاب) دست خیاط قضا دوخته از تار فراق