بانگ برآمد از جلال الدین محمد مولوی غزل 2111

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

بانگ برآمد ز خرابات من

1 بانگ برآمد ز خرابات من یار درآمد به مراعات من

2 تا که بدیدم مه بی‌حد او رفت ز حد ذوق مناجات من

3 موسی جانم به که طور رفت آمد هنگام ملاقات من

4 طور ندا کرد که آن خسته کیست کآمد سرمست به میقات من

5 این نفس روشن چون برق چیست پر شده تا سقف سماوات من

6 این دل آن عاشق مستان ماست رسته ز هجران و ز آفات من

7 آمده با سوز و هزاران نیاز بر طمع لطف و مکافات من

8 پیشتر آ پیشتر آ و ببین خلعت و تشریف و مکافات من

9 نفی شدی در طلب وصل من عمر ابد گیر ز اثبات من

10 از خم توحید بخور جام می مست شو این است کرامات من

11 پهلوی شه آمده‌ای مات شو مات منی مات منی مات من

12 بس کن ای دل چو شدی مات شه چند ز هیهای و ز هیهات من

عکس نوشته
کامنت
comment