بحال بد دل از چشم تر افتاد از کلیم غزل 214

بحال بد دل از چشم تر افتاد

1 بحال بد دل از چشم تر افتاد سیه گردد چو در آب اخگر افتاد

2 تو گر با این لب شیرین بخندی بشیر صبح خواهد شکر افتاد

3 چه خواری کز وفاداری ندیدم کنم صد شکر کز عالم بر افتاد

4 هنر کم ورز گیتی باغبانیست که خواهان نهال بی بر افتاد

5 ز کوکب جز سیه روزی ندیدم خوشا بختی که او بی اختر افتاد

6 گزیدم بند بند نیشکر را سرانگشت ندامت خوشتر افتاد

7 حدیث عقل و عشق از من چه پرسی چراغی بود با صر صر در افتاد

8 چه چسبانست با دل صحبت عشق بدست طفل، مرغ بی پر افتاد

9 کلیم آخر ز بیداد که نالیم بکشت ما گذار لشکر افتاد

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر