- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شتر بچه با مادر خویش گفت: بس از رفتن، آخر زمانی بخفت
2 بگفت ار به دست منستی مهار ندیدی کسم بارکش در قطار
3 قضا کشتی آنجا که خواهد برد وگر ناخدا جامه بر تن درد
4 مکن سعدیا دیده بر دست کس که بخشنده پروردگار است و بس
5 اگر حق پرستی ز درها بست که گر وی براند نخواند کست
6 گر او تاجدارت کند سر بر آر وگر نه سر نا امیدی بخار